شیدایی
در خاطری که ” تویـــی ” ..... دیگران فراموشند ..بگذار در گوشت بگویم ...” میـــخواهــمــــــــت ” !این خلاصه ی تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!! ...
گاهے پاے ڪسے میمانے... تجمسمش ڪرבه اے... روے پیج مجازےاش... و בر جوابش میگویے... fariba فقط گاهی به لِژهای خانوادگی , و به آن همه fariba
آن شب … فاجعــــه یعنى… آنقدر در تو غــرق شـــده ام که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!! عشـــق یعنى همین… هیچ چیز غیر ممکن نیست ، تقلا نکن !! کاری خواهم کرد که جفتمان ali mohammad poor دلم علی محمدپور ali mohammad poor تا چند خانه دورتر از خانهیمان با تشکر از مطالب زیبای علی محمد پور
گــــاهى بى هيــــــــچ بهانه كسى را دوست دارى ... با هــــــــزار دليل هم نميتوانى يكى را دوست داشته باشى ...!
مگر نمیگویند که هر آدمی یک بار عاشق میشود؟ پس چرا هر صبح که چشمهایت را باز میکنی دل میبازم باز؟ چرا هربار که از کنارم میگذری ... نفست میکشم باز؟ چرا هربار که میخندی در آغوشت در به در میشوم باز؟ چرا هر بار که تنت را کشف میکنم تکههای لباسم بال درمیآورند باز؟ گل قشنگم! برای ستایش تو بهشت جای حقیری ست با همین دستهای بیقرار به خدا میرسانمت.
تنگی نفس گرفته بود، در هیاهوی نفس گیر بی او بودن فکرش هم انگاری با باد رفته بود بر باد و وجودش در هجوم دلتنگی هایش گم و تکه های حواسش هر کدام در گوشه ای رد پای عشق را از هرکجای زندگیش دنبال میکرد، تنها به او می رسید ... باید به خدا شکایت کند نه!شکایت هم چاره ساز نبود باید نفرینش میکرد! پس گفت: الهی! جز من،هیچکس را نخواهد
خدایـــا؛ گفتم دست خالی زشت است، مهمانی رفتن!! دست پُر آمدهام، ... دستی پُر از گنـاه چشمی پُر از امیـد بمانم یا برگردم؟!؟ دلم کسی را میخواهد، کسی که از جنس خودم باشد... گونه هایش بارانی... دستانش کمی سرد... ... ...نمیخواهم فرهاد باشد، کوه بتراشد... ،سر به بیابان بگذارد... دردم را درمان باشد... بیاید با پای پیاده... چشمانش پر از باران باشد... ...اگر این کلبه در قلب او باشد..
fariba کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم آخـر جنـوטּ مےدانے ڪجـآسـت ؟! مجنـوטּ وار سـر بـﮧ بیـابـاטּ گـذاشـت! بـﮧ همـآטּ محـڪمـﮯ ڪـﮧ پاے به دلتنگی هایم دست نزن . . . هوایت چقدر آلوده شده ؟ که هر وقت به سرم زد چشمانم را سوزاند ! مـــــــن عاشق یک نشانه بودم ... که شاید حال تو را بپرسد و خبرش را برای من بیاورد .. بر چشمانت بگذارد و تو نفهمی ... یک گوشه ی دنجم ... تو را نگاه کــــــنم و تو باز هم نفهمی .... !! . fariba بعضی از آدمها پر از مفهوم بودنند fariba
عـــــــشــــــــــــق... چیز عجیبی نیست .... نـــفـــســت... fariba
خدایا دلم هوای دیروز را کرده ... هوای روزهای کودکی را ... مثل دیروز قاصدکی بردارم دل شکستم و دلم را شکستند این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ... اگر گلی را دیدم آن را نچینم فـاجـــعـه اینجـاست کـه چشــم هایم دیـگر ، بـا مـن و بغــض هایـم نـمی سـازنـد !! خــدایا کـمـی بـیـا جـلـوتـر مـی خـواهـم در گوشت چـیـزی بـگـویم ...! ایـن یـک اعـتـراف اسـت ... مـن بـی او دوام نـمی آورم حـتـی تـا صـبح فــردا !... دنــیــا کــوچــکــتــر از آنــســت کـــہ را.. کــــوبــیـــد!
ڪہ نہ בیـבےاش... نہ میشناسےاش...
فقط حسش ڪرבه اے...
پشت هالہ اے از نوشتہ هاے مجازے
ڪہ هر روز میخوانے
لایڪ...
حسودی ام می شود...
به دستهای قفل شده در هَم ,
به پاییز ، به باران ، به هوای دو نفره
به کوپه های قطار
یواشکی های ممنوعه
،
....
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را …آن شب که شب پره ها …
عاشــقـــانه تر …
نــــور را می جســـتند …!
و اتاقم …
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود… !
تـــــو پـــژواک
تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی
محالی در عالم نیست ،
همه چیز شدنی ست ،
جز یک چیز ..
زندگی بی تو
فقط چند ثانیه به من وقت بده ...
به خدا سوگند
در هم حَل شویم
من تو شوم
و تو من
یک شب تنهایی می خواد
بایه عالمه تــــــــــو
و گوشه کنارهای آغوشتـــــ
درختها هم غمگیناند
نه این که مشکلی پیش آمده باشد
نه
تو نیستی!..
امــــــــا ...
گــــاهى
دلش شیشه ای...
نگاهش ستاره باران باشد
... دلم یک ساده دل می خواهد...!!!
بیاید با هم برویم
نمیخواهم مجنون باشد
میخواهم گاهی
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم...!!!
غریب آشنایی میخواهم
قلبش در دستش باشد..
کلبه کوچک را دوست دارم
که هر شب
بـﮧ خاطـر تـو ، از تـو عبـور ڪردטּ !
همیشـﮧ ڪـﮧ نبـآیـد
...
مجنـوטּ هـآ گاهـﮯ مثـل مـטּ انـد!
منے ڪـﮧ تـــــــــو را بـﮧ لیسـت آرزوهاﮮ نـداشتـﮧ ام
اضـآفـﮧ ڪردم . . .
گـذشتـم ،
داشـتنـت مانـده بـودم . . .
یک وقت می شکند بغضم ،
آنگاه غرق میشوی
...
در سیلاب اشک هایی که
بهانه روانه شدنش خودت هستی . . .
عاشق قاصــــــــدکــــــی
عاشق نسیمی که بوسه هایم را ...
من عــــــــاشق
که از آنجا
پر از حس های خوبند
پر از حرفهای نگفته اند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
... یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان.....
آدمها
بعضی هایشان
سکوتشان هم پر از حرف ...
پر از مرحم به هر زخم ...
همین است که او دلش بگیرد
و تو
دلم میخواهد
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ...
...
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی که
دلم میخواهد
هر چه میخواهید بکشید
این بار
دلم میخواهد این بار
دلم میخواهد ...
می شود باز هم کودک شد ؟؟؟
fariba
گـمـشـده ای را در آن یافـتـہ باشد
هـیـچ کـس ایـنـجـا گـم نـمیـشود
آدم ها به همان خونـسردی کہ
آمـده انـد چــمــدان شـان را مـیـبـنـدنـد
و نــا پــــدیـــد مـیـشـونــد
... یکی در مـــــــہ یـکـی در غـــــبـــــــار
یکی در باران و یکی هم در باد
آنچـہ بر جا می ماند رد پایی است
و خـــاطـــره ای کــہ هـــر از گـــاه
پس میـزند مثل نسیم پرده های اتاقت
دَســــتــــ هــــایــَـــم
خــالـــی اَنـــد …
جـایِ خــالــی دَســــتـِـــ تــو را
هــــیـــــچ کــَــســ
بــَــرایــَــم پــُــرنــمـــی کــــنــد
…
راســــتــــ مــــی گـــُـفــتــــ
شـــــامــــلو:
” دَســـــتـــِـــ خـالـی را
بـایــَـــد بــَـــر ســَـر
www . night Skin . ir |